در یکی از روزهای گرم مردادماه سال 1354 در خانواده ای متوسط و مذهبی در منطقه شاپور تهران به عنوان اولین فرزند خانواده دنیا آمد... در سال 1359 به منطقه ی تهرانپارس نقل مکان می کنند و او دوران کودکیش را در شرق تهران می گذراند . پدر و مادرش سخت تلاش کردند تا از او فردی مسئولیت پذیر و متکی به توانایی های خود، بار بیاورند... او با توجه به خواسته ی والدینش از همان کودکی عهده دار انجام بسیاری از کارهای منزل بود! از خریدهای کوچک (مثل خرید میوه) گرفته تا آوردن نان به خانه در ساعتهای سخت! ساعت های اولیه ی صبح که با توجه به سرما، ساختمانهای نیمه کاره، زمینهای خالی و سگهای ولگرد، کار را برایش دشوارتر می نمود! (بدون آنکه بداند پدرش به صورت پنهانی جهت مواظبت از او، دنبالش می کند)... او از همان کودکی با توجه به آموزه ها، سخت گیری ها و دقت های پدر و مادرش در خصوص خصوصیات اجناس و ویژگی های یک خرید خوب، تبدیل به فردی ریسک پذیر و مسئولیت پذیر شد... ویژگیهایی که پایه های زندگیش را ساخت. او کسب و کار را از سنین 11-12 سالگی آغاز کرد... از فروش بادکنک، فرفره، شانسی و ... که از قرار درآمد خوبی هم داشت... به عنوان نمونه یک کتانی آدیداس داشت که بعد از چندوقت پوشیدن دیگر دوستش نداشت... قیمتش چیزی در حدود 2 هزار تومان بود که توانست آن را 2500 تومان بفروشد و با پولش یک کتانی نو بخرد و مابقیش را پس انداز کند! او به همراه دوستش همایون شجریان، 5 سال ابتدایی را در دبستان جلوه در همان فلکه سوم تهرانپارس گذراند... دورانی که به گفته ی خود و معلمانش با وجود هوش بالا چندان درسخوان نبود... شیطنت و بازیگوشی زمانی برای درس خواندن باقی نمی گذاشت او همانقدر که از درس و مدرسه فراری بود به فوتبال علاقه داشت. با زانوهایی همیشه زخمی و توپی پلاستیکی به همراه ... همین علاقه باعث شد که تا دروازه بانی تیم پرسپولیس پیش برود و سالها در تیم های "شاهین" و "پورا" توپ بزند... در یکی از بازیها ضربه ی شدیدی خورد و از ناحیه شکم و آشیل پا مصدوم شد! بعد از این اتفاق دنیای فوتبال برای او به پایان رسید و روزگار مسیر دیگری را برایش رقم زد تا آنجا که بعد از اتمام سربازیش( که بعد از مصدومیت و با روحیه ای بد، تصمیم به رفتنش گرفته بود) و با توجه به اینکه بدنش مثل قدیم نبود، تصمیم به جدایی کامل و همیشگی از فوتبال را گرفت... او از پدرش که حالا وارد کادر صدا و سیما شده بود و از تهیه کنندگان و بازیگران مطرح سینما و تلویزیون بود خواهش کرد که کمک کند تا آن حرفه را بشناسد... در سالهای 77-78 بود که با کمک پدر، وارد صدا سیما شد و کار فیلم جشنواره فجر را آغاز کرد. آن زمان علیرغم سن کم با آقایانی نظیر صالحیان، کیوان اسلامی و مهریان در کار تولید و تهیه کنندگی کار کرد و بعد از کار تولید فیلم "عینک آفتابی" که برنده ی جایزه سوم در جشنواره فیلم کوتاه هم بود، متوجه شد که این کار در عین جذاب بودن، مورد علاقه اش نیست و رهایش کرد... در سال 79 دوباره شروع به تحصیل می کند و در دانشگاه شهر اقلید فارس در رشته ی زبان و ادبیات فارسی قبول می شود و بعد از مدتی به شهر ری و تاکستان انتقالی می گیرد و مابقی درسش را تمام میکند... و همزمان با تحصیل، در شرکت "مرغ اجداد" کار می کند... کاری که در روزهای اول شامل خط کشی کاغذها، مرتب کردن برگه ها و وارد کردن آمار می شد! بعد از گذشت مدت کوتاهی می شود مدیر فروش شرکت و همان زمان ازدواج می کند و به گفته ی خودش همسرش می شود همراه، یار و مشوق تمام فعالیت هایش... بعد از منحل شدن آن شرکت توسط شرکاء، شهرام فخار تصمیم می گیرد مرغداری خودش را تاسیس کند! با توجه به وارد بودن به کار، توانست روی پای خودش بایستد و کارها را به خوبی جلو ببرد و راضی باشد... اینک GoodFather شدن شهرام فخار از زبان خودش : سال 1383 به اتفاق خانواده ام برای خرید به مرکز تجاری تیراژه رفته بودم که متوجه شدم مغازه ای رو برای اجاره گذاشته اند. ناخوداگاه به یاد علائق کودکیم افتادم و از آن مغازه خوشم آمد... فردای همان روز قرارداد آنجا را بستم و یک ساندویچ فروشی 24 متری با 3 میلیون تومان سرمایه راه اندازی کردم و مابقی هزینه ها را چک دادم. بخاطر علاقه و تاثیر فیلم godfather، اسم رستورانم را انتخاب کردم... از سال دوم به بعد، استقبال مردم از رستورانم زیاد شد و ما مشتری های خودمان را داشتیم... این به من انگیزه داد که برای بهتر شدن کارم به آمستردام برم و یک دوره در شرکت DPS که کوتینگ شرکتهای بزرگ دنیا را تولید می کند بگذرانم و از شرکت Stork (یکی از بزرگترین شرکتهای تولید کننده دستگاه های غذاهای آماده و نیمه آماده) بازدید کنم... من قصد داشتم به طور حرفه ای وارد این شغل شوم و کارم را گسترش دهم... بعد از گذشت چند ماه و شکایت شرکت "پارمونت پیکچرز" (ثبت کننده شرکت godfather در کل دنیا) ثبت من باطل شد... و در نهایت و با توجه به اینکه در ایران هم قانونی مبنی بر عدم استفاده از اصطلاحات و نامهای خارجی وجود داشت، مجبور شدم نام رستورانم را به GOOD FATHER تغییر دهم . اتفاق جالب اینجا بود که همزمان با تغییر اسم و علیرغم تردیدها و نگرانی های من از بابت این تغییر نام، استقبال بسیار خوبی از رستوران شد و من هر روز به فکر بالا بردن بیشتر کیفیت غذا و کارم بودم... همین استقبال بی نظیر، من رو به فکر ایجاد رستورانهای زنجیره ای انداخت! فکری که در ابتدا با تمسخر دوستانم روبرو شد و اون ها من رو بخاطرش آدم بلند پروازی می دونستند، حالا داشت تبدیل به واقعیت می شد... به لطف خدا و استقبال مردم شعبه های مختلف "پدر خوب" در تمام نقاط تهران راه اندازی شد و من این دستاورد رو مدیون دعای پدر و مادر، همراهی همسر، لطف خدا و نیت درست و خیر خودم می دانم... اولویت من هرگز کسب درآمد و پول نبوده و هیچ وقت حاضر به بدست آوردن پول بیشتر به هر قیمتی نبودم... تهیه غذای سالم و با کیفیت، ایجاد کارآفرینی و در نهایت ایجاد درآمد برای خودم، اهداف من بوده و هست... با فعال سازی قسمت کنترل کیفیت مجموعه (R&D) که چیزی حدود 30 مهندس صنایع غذایی در آن مشغول بکار هستند و همکاری سرآشپزهای ماهر و استفاده از مواد اولیه ی خوب و تازه، تلاش می کنیم تا غذایی شایسته و خاص را بدست مردم برسانیم و هر روز به کیفیت کار اضافه کنیم. و اینک با داشتن 247 شعبه و برند دیگری بنام "کارن" و افتتاح رستورانی گیلکی بنام "شلتوک اول جاده ی فشم"، در کناره کاری بزرگ یعنی (بالا نگه داشتن کیفیت غذا) یکی از آرزوهایم این است که جزو بزرگترین و بهترین فست فودهای جهان شویم و دیگران از ما الگو برداری کنند... این هدف کلی من و مجموعه "پدر خوب" است که البته در این مسیر و پیشبرد این مهم، پذیرای انتقادات و کمک دیگران هستم و استقبال می کنم.
شهرام فخار: موفقیت به امثال آقای "خیامی و حجربن یزدانی" می گویند که کارهای عجیب و غریبی کردن و تعریفی از موفقیت بودند. انسان می بایست که عاشق کارش باشد... انرژی بگذارد و بدنبال تغییر و تحول های مثبت در آن باشد . من خودم را فرد موفقی نمی دانم! من به 20 درصد آن چیزی که از خودم در ذهن دارم نزدیک شده ام... ایده های من بسیار بزرگ است... ولی در نهایت از خودم راضی هستم زیرا وقتی به آن 1000 نفری که در کنفرانس های من شرکت می کنند و پای سخنرانیهایم می نشینند و انرژی مثبت می گیرند و شاید مواردی را در جهت مثبت یاد و بکار بگیرند، فکر می کنم احساس رضایت و خوشنودی دارم . ایرانیان موفق (SIONAS) : توی زندگی جاهایی هست که آدم فکر میکند به بن بست رسیده... راه خارج شدن و گذر از این بن بست چیست!؟ شهرام فخار: آن جاهایی که فکر می کنی آخر خطه و به بن بست رسیدی، باید استپ کنی... فیوزت رو خاموش کنی... تصمیم نگیری و تا مدتی فقط تمرکز کنی! فکر کردن تو رو به نتیجه می رسونه و مجبورت می کنه شروع درست تری داشته باشی... من چیزی دارم که (اشاره به فکر) با پول نمیشه خریدش! قمیت من ارزون نیست... فکر و ایده هام رو خیلی گرون می فروشم... وقتی به من میگن آهن بفروش، من میرم معدن می فروشم! چون قیمتم بالاس و از قدرتی که با فکرم بدست میارم استفاده میکنم. ایرانیان موفق (SIONAS) : : "داشتن شانس" رو عاملی برای رسیدن به موفقیت می دانید!؟ شهرام فخار: نه اصلاً... شانس چیزیست که خودت درستش می کنی! اون تقدیره که وجود داره... تو پیشونیت نوشته شده و میاد سراغت اما تو استفاده نمی کنی و بعدش میگی که "من بدشانسم" ... این تقدیر در زندگی انسانها 2-3 بار سراغ آدمها میاد... یک بار تا 25 سالگی، یک بار تا 40 سالگی، یک بار هم 50 سالگی... تویی که باید بلد باشی که چطور ازش استفاده کنی... خداوند برای انسانها شادی و غم را یکسان آفریده... و این خود انسان ست که باید تصمیم بگیرد که چه چیزی می خواهد و بدستش بیاورد . ایرانیان موفق (SIONAS) : با سپاس فراوان از وقتی که برای ما گذاشتید، به عنوان آخرین سوال "پایگاه خبری ایرانیان موفق" رو پایگاهی موفق و تاثیرگذار می دانید یا خیر!؟ شهرام فخار: بدون شک... نیاز به وجود یک همچین پایگاهی به خوبی احساس می شد! پایگاهی که تواناییِ نزدیک کردن و برقراری ارتباطی مؤثر بین جمعی از افراد موفق که تجربیات و گفته هاشون می شه پاسخی برای بسیاری از سوالهای ذهنی که برای افرادی که دنبال تغییر و تحول در جهت مثبت هستند باشه... برای اینکه ایمان بیاورند به تواناییهاشون و فعل "خواستن و رسیدن"... پایگاه ایرانیان موفق قطعاً بستری مناسب است برای آشنایی، نزدیکی و تقابل فکری بین همه ی افراد موفق و کسانی که بدنبال موفقیت هستند.
|