معرفی کوتاهی از نویسندگان . ادبا . شعرا
ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی
• -زندگینامه
ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی در سال (473 هجری قمری) در شهر غزنه (واقع در افغانستان ) دیده بهجهان گشود، و در سال (545 هجری قمری) در همان شهر چشم از جهان فروبست. نام او را عوفی مجدالد بن آدم السنایی و حاجی خلیفه آدم نیز نوشته اند. محمد بن علی الرقا از معاصران او در دیباچه حدیقةالحقیقه نام او را "ابوالمجدودبن آدم السنائی" نوشته است. این حاکی از آن است که نامهای دیگری که بر روی او نهاده اند غلط میباشد. دردیوان سنایی ابیاتی به چشم میخورد که در آن سنایی خود را "حسن" خوانده است. در این بیت سنایی میگوید:
حسن اندر حسن اندر حسنم تو حسن خلق و حسن بنده حسن
بخاطر این بیت بعضی از محققان میگویند که نام او در اصل حسن بوده و وی بعدها نام "مجدود" را برای خود انتخاب کرده است. در ابتدا سنایی طبق عادت آن زمان به دربار سلاطین روی آورد و به دستگاه غزنویان راه پیدا نمود. او در ابتدا به مداحی پرداخت تا اینکه یکباره شیدا شد و دست از جهان و جهانیان شست. سنایی چند سالی از دوران جوانی را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذراند. میگویند در زمانی که در بلخ بود به کعبه رفت. بعد از اینکه از مکه بازگشت مدتی در بلخ ماند. در سال 518 ق، به غزنین برگشت. یادگار پر ارزش سفرهایش مقداری از قصاید وی میباشد. بعد از بازگشت به غزنین میگویند که خانهای نداشت و یکی از بزرگان غزنین به نام خواجه عمید احمدبن مسعود به او خانهای بخشید و سنایی تا پایان عمر در غزنین در عزلت به سر برد. و در این ایام مثنوی حدیقةالحقیقه را نوشت.
• -آثار
قصاید، غزلیات، رباعیات، قطعات و مفردات سنایی در دیوان اشعار وی گرد آمده است. جز دیوان، آثار دیگر او عبارتاند از:
حدیقةالحقیقه: این منظومه که در قالب مثنوی سروده شده است، محتوای عرفانی دارد. این منظومه را الهینامه سنایی نیز خواندهاند. کار سرودن حدیقةالحقیقه در سال 525 هجری قمری پایان یافته است.
طریقالتحقیق: منظومه دیگری در قالب مثنوی است که به وزن و شیوه حدیقةالحقیقه سروده شده است و کار سرودن آن در سال 528 ق، سه سال بعد از اتمام حدیقةالحقیقه، تمام شده است.
سیرالعباد الی المعاد: شامل هفتصد بیت است و در آن از موضوعات اخلاقی سخن رفته است. سنایی در این اثر به طریق تمثیل، از خلقت انسان و نفوس و عقلها صحبت به میان آورده است. سنایی آن را در سرخس سروده است.
کارنامهٔ بلخ: هنگام توقف شاعر در بلخ سروده شده و حدود پانصد بیت است و چون به طریق مزاح سروده شده، آن را "مطایبه نامه" نیز گفتهاند.
عشقنامه: شامل حدود هزار بیت در قالب مثنوی است و در چهار بخش حقایق، معارف، مواعظ و حکم گرد آمده است.
عقلنامه: منظومهای است که در سبک و وزن عشقنامه در قالب مثنوی سروده شده است.
مکاتیب: نوشتهها و نامههایی از سنایی است که به نثر فارسی نوشته شده و از آن با نام مکاتیب یا رسایل سنایی یاد میشود.
• -ویژگی اشعار
شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. مضامین اغلب قصاید او در نکوهش دنیا داری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حکام ستمگر که هر کدام توجیه گر کار دیگری هستند، بی پروا می ستیزد و از بیان حقیقت ترسی ندارد.
سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی که دامن گیر زمانه شده است، نشان می دهد که شاعری اهل درد و دین است.
لبه تیز تیغ زبان او در اغلب موارد متوجه دنیا دوستان و حاکمان ظالم است. سنایی بارها با تصویر زندگی زاهدانه پیامبر و معصومین و صحابه و تأکید بر آن در قصایدش، سعی دارد جامعه آرمانی خود - که عرصه ظهور در واقعیت پیدا کرده است - را نشان دهد.
اندیشه زهد و عرفان نیز از مهمترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است.
نکوهش دنیا، تفکر درباره مرگ، توصیه به گسستن از آرزوهای طولانی و بی حد و حصر، تذکر به خویشتن حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:
ای مسلمان خلایق حال دیگر کرده اند
از سر بی حرمتی معروف، منکر کرده اند
شرع را یکسو نهادستند اندر خیر وشر
قول بطلمیوس و جالینوس باور کرده اند
عالمان بی عمل از غایت حرص و امل
خویشتن را سخره اصحاب لشکر کرده اند
خون چشم بیوهگان است آن که در وقت صبوح
مهتران دولت اندر جام و ساغر کرده اند
تا کی از دار الغروری ساختن دار السرور؟
تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار؟
بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش!
در ره رعنا سرای دیو و چندان کار و بار
اگر فردوسی و ناصر خسرو را استثنا کنیم، سنایی از اولین شاعران تفکر مدار تاریخ شعر فارسی است که با تزریق اندیشه عرفانی به کالبد شعرش، زمینه تحولی وسیع را در نگرش و شیوه فکر شاعران پس از خود به وجود می آورد و سایه سنگینش بر شعر فارسی تا چند قرن پس از او گسترده می شود.
راهی که سنایی در پیش می گیرد، فقط منحصر به یک قالب نمی ماند؛ بلکه قدرت شاعر در به کارگیری الفاظ و تسلط او بر زبان شعر، همراه با اندیشه های بدیعی که دارد، به او این امکان را می دهد تا هم در غزل و هم در مثنوی و قصیده طرحی نو درافکند در صورتی که تا پیش از او، موضوع قصیده محدود به مدح پادشاهان و وابستگان درباری و احیاناً توصیفات طبیعی همچون بهاریه ها و خزانیه ها و... بود و نمایندگان مشخص این نوع قصاید، شاعرانی همچون عنصری ، فرخی و منوچهری بودند.
سنایی از اولین شاعرانی بود که طرح مسائل اجتماعی و عرفانی و زهد و حکمت معنوی را در قصیده رایج کرد به طوری که هنوز بسیاری از قصاید او نمونه برتر قصاید اجتماعی، عارفانه و زاهدانه اند.
در حوزه غزل نیز سنایی پنجره اشراق و جذبه های معنوی را گشود و غزل را زبان عشق و شور عارفانه کرد. سنایی در قالب مثنوی به بیان حکمت معنوی و ستایش پیامبر(صلی الله علیه وآله) با بیانی تمثیلی پرداخت که الهام بخش بسیاری از شاعران پس از خود، همچون خاقانی و نظامی و عطار و مولوی در سرودن مثنوی های عرفانی شد.
بیهوده نیست که خاقانی برای اثبات ارج و عظمت شعرش، خود را با سنایی مقایسه می کند و مدعی است که جانشین شایسته سنایی است:
چون زمان عهد سنایی در نوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون به غزنه ساحری شد زیر خاک
خاک شروان ساحری نوتر بزاد
و نظامی نیز مخزن الاسرارش را با حدیقه الحقیقه سنایی مقایسه می کند
نامه دو آمد ز دو ناموسگاه هر دو مسجل به دو بهرام شاه
آن زری از کان کهن ریخته وین دری از بحر نو انگیخته
آن به در آورده ز غزنه علم وین زده بر سکه رومی رقم
و مولوی نیز درباره سنایی می گوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم
زبان شعر سنایی در قصاید و مثنوی هایش زبانی سنگین و سخت است.اما غزلیات سنایی به حکم مضمون عاشقانه ای که دارند، لطیف ترند.
هنگام داوری درباره شعر سنایی همواره باید دو دوره فکری او را در نظر داشته باشیم؛ زیرا شعر او پیش از تحول و انقلاب درونی اش بیشتر با وضع موجود زمانه هماهنگ بود و او در این زمان شاعری مداح و مقلد محسوب می شد؛ اما پس از تحول درونی، شعر او نیز متحول شد و تفکر و حکمت معنوی مضمون اصلی شعر او شد.
• -درون مایه اشعار
درونمایهی عرفانی و غزلسرایی عارفانه - عاشقانه، تنها نوآوری این شاعر بزرگ در ادب پارسی نیست. او در بیشتر قالبهای شعر پیش از خود بازنگری می کند و حال و هوایی تازه در کالبد آنان میدمد. برای نمونه اگر به سیر قصیده سرایی از فرخی و کسائی مروزی تا عصر سنایی نگاه کنیم، متوجه تکرار درونمایهها و تصویرها میشویم. در واقع انگار شاعران، دیگر حرف تازهای در شعرهایشان نداشتهاند. شعر آنان فقط یک درونمایه داشت و آن هم ستایش پادشاه و اُمرا و وزرا بود، که از نظر ادبی نیز دیگر چنگی به دل نمیزد و تازگی هم نداشت. یعنی اگر در قرن چهارم هجری قمری از خواندن مدیحه سراییهای فرخی سیستانی میشد از نظر ادبی لذت برد، در دوره سنایی دیگر خواندن این اشعار لذتی نداشت.
سنایی با وارد کردن درونمایههای عرفانی، اخلاقی و اجتماعی، جان و روح تازهای به کالبد بی جان قصیده دمید. سنایی به جز درونمایههای عرفانی و اندرزهای اخلاقی؛ نوعی نقد اجتماعی را نیز وارد قصیده کرد که پس از او مورد توجه شاعری مثل کمالالدین عبدالرزاق قرار گرفت. سنایی در حوزهی قصیدهی عرفانی نیز نوآوریهایی داشته که خاقانی در این زمینه از او تاثیر گرفته است. غزلهای عارفانه و عاشقانهی وی نیز راه گشای، غزل عرفان عاشقانه بود. بدین اعتبار میتوان گفت مولانا در غزل عارفانه، سعدی در سرودن غزل عاشقانه، حافظ در سرودن غزل عارفانه و رندانه همه بهرهمند از خوان سنایی هستند. مولانا که خویش را وامدار عطار و سنایی میداند در بیتی از مثنوی این ارادت را نشان داده و گفته است: «عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما درپی سنایی و عطار آمدیم»
سنایی با غریبهگردانی و آشنا زدایی از مفاهیم پُر شور غزل عاشقانه، از شعر بی روح و سرد زاهدانه فاصله میگیرد و با دمیدن درونمایهی عارفانه به مفاهیم غزل عاشقانه، معشوق ومی زمینی را به حاشیه میراند و معشوق و می آسمانی را به مرکز فرا میخواند.
شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. درونمایهی بیشتر قصاید او در نکوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و شریعتمداران درباری و حکام ستمگر که هر کدام توجیهگر کار دیگری هستند، بیپروا میستیزد و از بیان حقیقت عریان که تلخ و گزنده نیز میباشد، هراسی به دل راه نمیدهد. البته وی از عافیت طلبی و تن به هر خواری دادن و دِرَم طلبی مردم نیز شکایت میکند.
سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی که دامنگیر زمانه شده است، نشان میدهد که، تفکر شبه یونانی بر تفکر شرعی و وحیانی غلبه کرده است؛ در صوفیان، صفایی نیست؛ مجالس ذکر، مجالس برنج و شیر و شکر شده است؛ حرامخواری رایج و پارسایان خوب کردار منزوی شدهاند؛ و نشانی از جامعهی بسامان و نیک منشی فردی دیده نمیشود.
بخش عمدهای از درونمایه و اندیشه در قصاید سنایی بر مدار انتقادهای اجتماعی میگردد. لبهی تیز تیغ زبان او در بیشتر موارد متوجه زراندوزان و حکام ظالم است. سنایی با تصویر زندگی زاهدانهی پیامبر و صحابه و تأکید بر آن در قصاید، سعی دارد جامعه آرمانی مورد نظر خود را نشان دهد.
• -تاثیر قرآن در آثار سنایی
تاثرات لفظی و معنوی سنایی از قرآن وحدیث به اندازه ای زیاد است که به راستی نشان دادن موارد آنها تنها، خود کتابی کلان خواهد بود. سنایی از گویندگان و استادان بی نظیر زبان پارسی است که لفظ و معنی را به درجه کمال رسانیده و دشوارترین معانی را از جهت تعبیر در استوار ترین عبارات پرورانیده و مایه حیرت بزرگان معاصر خود و متاخران گردیده و سخن شناسان و دقیقه یابان را برابر قدرت طبع و پختگی فکر خود به خضوع وشگفتی واداشته است. آری به تعبیر یکی از فاضلان باذوق:« شعر سنایی – آن سراینده بزرگ زهد وحکمت – پیش از ظهور مولوی و سعدی و حافظ – زبان حقیقت بین همچون جلال الدین محمد مولوی بلخی را به حسن بیان و پختگی فکر وی وادار کرده است.»
• -اشعار درباره حضرت علی علیه السلام
این شاعر گرانقدر در باب حضرت علی علیه السلام اشعار فراوان و زیبایی سروده است که در این نوشته تعدادی از آنها را ذکر می کنیم:
مسئله غدیر:
نائب مصطفی به روز غدیر کرده در شرع مر ورا به امیر
مصطفی را مطیع و فرمانبر همه بشنیده رمز دین یکسر
بهر او گفته مصطفی به اله کای خداوند وال من والاه
خوانده در دین ملک مختارش هم در علم و هم علم دارش
دادن انگشتری به مسکین در نماز:
در قیام و قعود عود او کرد در رکوع وسجود جود او کرد
خاتم اینجا بداد بر در راز ملک آنجا عوض ستد با ناز
در مذمت خوارج:
ای خوارج اگر درونت شکیست کفر و دین نزد تو ز جهل یکیست
کلام بلیغ حضرت علی علیه السلام:
سر انگشت مه شکاف آمد نطق حیدر چو کوه قاف آمد
کسی به کنه نطق حضرت نخواهد رسید همان طور که به کوه قاف.
نجوا با چاه:
بحر علم اندرو بجوشیده چاه را به ز مستمع دیده
قسیم جنت و نار:
در دعای ندبه می خوانیم که پیامبر می فرماید :”یا علی مؤمنان بعد از من با تو شناخته می شوند و تو مقسم بهشت و جهنم هستی(تو ملاک و میزان حق و باطلی)"
سنایی نیز با توجه به این حدیث می فرماید:
مهر وکینش دلیل منبر و دار حلم و خشمش قسیم جنت و نار
نابودی دیو آز به دست حضرت علی علیه السلام
دیو آز یکی از دیوان اساطیری بوده که در نگاه سنایی به دست حلم حضرت نابود شده است.
جان حیدر در آز ناویزد شیر از آتش همیشه بگریزد
آن سرافیل سر فراز از علم ملک الموت آز از حلم
سنایی به شدت به دشمنان حضرت می تازد و معاویه و زبیر دیگر دشمنان ایشان را لایق بدترین ناسزاها می داندو به عنوان حسن ختام این نوشته ایشان می فرماید:
جانب هر که با علی نه نکوست هر که گو باش من ندارم دوست
• -ماجرای خواستگاری رفتن سنایی
حکایت کردهاند که سنایی، عاشق دختر یکی از بزرگان و اشراف غزنین شد، در جوانی و البته در اوج شهرتش به شاعری. به خواستگاری دختر رفت. پدر دختر، میدانست شاعر تهی دست است و هرچه صله گرفته از بزرگان خرج دوست و رفیق کرده است. اما میخواست محترمانه شاعر را رد کند و دست خالی برگرداند. پس زرنگی کرد و بهجای ایرادگیری مرسوم که: «پول و پله نداری و شاعری هم شد شغل؟» به سنایی گفت: «بسیار سرافراز است که او خواهان دخترش شده و چه کسی محترمتر از شاعر مشهور درباری، اما میترسم از پس کابین دختر من برنیایی.»
شاعر گفت: «حالا بفرمائید ببینم، مسلماً هرکس طاووس خواهد جور هندوستان کشد! من که طالبم باید از بسیاری و سختی کابین ـ که همان مهریه باشد ـ نترسم.»
پدر دختر گفت: «مهریهی دختر من هزار گوسفند است که...»
شاعر گفت: «این که چیزی نیست، کمی به من فرصت دهید حاضر میکنم.» (لابد باخود فکر کرد: چند قصیدهی مدیحه که بگوید بهای خرید گوسفندان به راحتی میسر میشود.) پدر دختر گفت: «بله، اما گوسفندها باید نصف تنشان، یعنی سر و گردن و دوپای جلو، سیاه باشد و دوپای عقب آنها قهوهای، درضمن همهی هزار گوسفند باید بره و نرینه باشند.»
شاعر متوجه شد سنگ بزرگ را پدر دختر جلوی پای او میاندازد تا منصرفش کند. اما از تک و تا نیفتاد و گفت چقدر وقت خواهم داشت؟ پدر دختر گفت: «از حالا درست یک سال، بعد از یک سال اگر نیامدی یعنی منصرف شدهای و نباید گلهای از ما داشته باشی که دختر را به دیگری شوهر دادهایم.»
سنایی گفت: «قبول، اما اجازه میدهی با حضور خود شما، یک نظر دختر را ببینم؟»
پدر رضایت داد. دختر چون به مجلس آمد، سنایی با اشتیاق لحظهای به معشوق نگریست و گفت: «ارزشش را دارد.» وقت رفتن گیوهی کهنهای به پا داشت، آنها را درآورد و داد به دختر، که «تا برگشتن من با کابین عجیب و دشوار، این امانت را برای من نگه دار.» و گیوهها را داد و رفت در پی نخود سیاه. دختر با تعجب به گیوههای شندره نگاه کرد و به خود گفت: «این آشغالها به چه درد میخورند؟ من این گیوههای نکبتی را میاندازم توی سطل آشغال، اگر طرف برگشت ـ که غیر ممکن است ـ برای او یک جفت گیوه نو میخرم و جای این گیوهها بهش میدهم، اگر برنگشت که قضیه خود به خود حل است.» و گیوهها را پرت کرد دور.
شاعر، دوستان را به یاری گرفت، سالی قصیده ساخت و صله گرفت و پول را فراهم نمود، پول که باشد مسائل آسان میشوند، دوستان فراوان گرمابه و گلستان شاعر هم زندگی خود را رها کردند و از اینجا و آنجا گوسفندها را خریدند. سر سال شاعر برگشت که «با مهریهی عجیب آمدهام، اینک الوعده وفا.»
پدر دختر و خود دختر دیدند چارهای جز پذیرش داماد برایشان نمانده. گفتند: باشد، تسلیم، فرصتی بده تا وسایل عروسی را آماده کنیم.
شاعر رو به دخترکرد و گفت: اول از همه، آن امانتی مرا برگردان تا به کارهای دیگر برسیم.
دختر کاملاً گیوهها را فراموش کرده بود. گفت کدام امانتی؟
سنایی گفت: «ای بابا همان امانتی که وقت رفتن گفتم تا برگشتن من نگهشان دار!»
دختر گفت: «آهان! آن گیوههای پاره پوره را؟ دورشان انداختم، حالا درعوض دوجفت گیوه برایت میخریم.»
نوشتهاند، سنایی گفت: «نه، نشد. دختری که یک جفت گیوهی کهنه را یک سال نتوانسته به امانت نگهدارد، چگونه میخواهد، دل شاعر را، که عرش الهی است، آن هم برای تمام عمر، به امانت نزد خود حفظ کند؟» بعد آهی کشید و به تلخی گفت: «اشتباه کرده بودم، حالا جلوی ضرر را از هرجا بگیری منفعت است. من از ازدواج منصرف شدم» و بیرون رفت.!