50   
شناسه خبر: 23482   
تاریخ انتشار: 1395/07/14 16:58
قیصر امین پور
شبیه، شبیه، شبیهــــــــــ
شبیه، شبیه، شبیهــــــــــ
مرحوم قیصر امین پور را بیشتر با شعرهایش می شناسیم کمتر در مورد ادبیات داستانی او شنیده ایم. اما نوشته ی "شبیه، شبیه، شبیه" او که بسیار هنرمندانه به داستان کربلا در قالب یک نمایش خیابانی یا تعزیه می پردازد، با تلفیق نگاه امروزی به واقعه کربلا، صحنه های زیبا و حماسی ای را خلق کرده است.

شبیه، شبیه، شبیهــــــــــ

من دیر رسیدم. شبیه حضرت عباس می خواست به میدان برود. حتی از "حر" هم دیرتر رسیده بودم! اما گویا هنوز هم دیر نشده بود.

شبیه شمر با کلاه خود و شمشیر و زره، در میدان جولان می داد و وقیحانه به قصد خود اعتراف می کرد. سمت راست میدان، اهل حرم و سبزپوشان ایستاده اند. و سمت چپ، سرخ پوشان. چقدر نزدیک و چقدر دور! مشکل بود تا باور کنم که این جا کربلا و امروز عاشورا است؛ ولی شبیه بود!

شبیه حضرت عباس از امام اذن میدان می خواست. اما در زمینه شور می خواند و شبیه عباس با شور پاسخ می داد؛ اما سرخ پوشان همه خارج از دستگاه و بی تحریر می خواندند.

من خیلی دلم می خواست امام را ببینم؛ اما دور بود و چهره اش را خوب نمی دیدم. امام با دست مبارک، بر تن شبیه عباس کفن پوشاند. شبیه عباس برق آسا به قصد آب بر اسب جست. اسب بال گرفت و تماشاگران غوغا کردند.

همه چیز معمولی بود؛ تا اینکه ناگهان زنی از میان جمعیت تماشاگر بیرون پرید. تنم لرزید. زن زمین خورد. از زمین برخاست؛ یا حضرت عباس! زن سیاه پوش بود با کودکی در آغوش! همین که از صف تماشاگران جدا شد به میدان رسید.

خدایا، هیچ وقت میدان این قدر نزدیک نبوده است! در یک قدمی!

زن به میدان زد. سراسیمه می دوید. ناگهان ایستاد. خم شد. مشتی خاک برداشت، به سرخود زد و به سر کودکش نیز. همچنان سراسیمه می رفت. چه می خواهد بکند؟ قرار نیود کسی از صف تماشاگران به میدان برود. قبل از اینکه کسی متوجه بشود به وسط میدان رسید. شبیه حضرت عباس به تاخت از کنار او گذشت.  زن به دنبالش دوید. به او رسید. دست در رکابش زد. اسب ایستاد. زن کودکش را بر سر دست به اهتزاز در آورد. شبیه حضرت عباس گویی می دانست. دستی از آستین برآورد و به پیشانی کودک کشید. خدایا چه نذری و نیازی بود؟

زن، فاتحانه برمی گشت. ولی من دیگر چیزی نمی دیدم. شکستم و به زمین نشستم.

خدایا، چه باوری! و من که تا این موقع باور نمی کردم؛ به باور آن زن ایمان آوردم.

ولی چطور می شود باور کرد؟ آخر این نمایش بود و واقعیت نداشت. همه می دانستند.

ولی راستی مگر خود عاشورا هم نمایش نبود؟ وقتی که خود واقعیت، نمایش باشد؛ نمایش هم واقعیت است. عیب از من بود که در جزئیات مانده بودم؛ صورت ها، چشم ها، لباس ها، زمان، مکان...

جزئیات آدم را به اشتباه می اندازد.

به هیئت کلی سوار نگاه کردم، خودش بود- حضرت عباس!- داشت به سمت سرخ پوشان می تاخت. جهت هم همان جهت بود. پس دیگر چه می خواستم؟

حضرت عباس به سوی رود فرات اسب می راند، ولی سرخ پوشان نگذاشتند.

سرخ پوشان چقدر زیادند! سرخ پوشان چقدر بی چهره اند! اما آن ها هم خودشان بودند و واقعیت داشتند. پس چرا نباید باور کرد؟ وقتی که تمام رود فرات در یک تشت آب خلاصه می شود، وقتی که یک نخلستان در یک شاخه نخل خلاصه می شود؛ چرا یک انسان نمی تواند حضرت عباس بشود؟

این جا همه چیز خلاصه بود. اصلا مگر خود عاشورا خلاصه نبود؟ مگر عاشورا خلاصه تاریخ نبود؟ و تاریخ مگر گسترش عاشورا نیست؟ آیا کسی ادعا کرده است که تشت آب همان رود فرات است؟ به همین نسبت هم آن سوار، خود حضرت عباس است.

زنان عرب با دل های پاکشان خیلی زودتر از من، این را فهمیده بودند و پشت سر آن زن، کودک در بغل به میدان زده بودند. و هیچ کس هم جلودارشان نبود؛ یک قدم برمی داشتند و از سر مرز تاریخ می گذشتند. هزار سال، هزار فرسخ سفر با یک قدم! به کربلا پا می گذاشتند، مشتی خاک بر سر؛ دستی در رکاب عباس و نیت و حاجت!

خدایا! وقتی که تشبیه به واقعیت، این همه تقدس می آورد؛ خود واقعیت چه می کند؟

خاکی که تا چند لحظه قبل و چند لحظه بعد برایشان هیچ ارزشی نداشت؛ حالا چقدر مقدس شده بود! 

سرخ پوشان حضرت عباس را محاصره کرده بودند. طبل ها بر دل می کوبید، و سنج ها در دل می لرزید. و سواران سرخ پوش در جولان. برای یک تن بی دست مگر چند لشکر لازم است؟

میدان غرق غبار بود . و چشم، چیزی نمی دید جز برق گاه گاه شمشیرها.
 

چرا غبار نمی گذاشت تا خوب ببینم که واقعه چگونه اتفاق می افتد؟ معنی این غبار چه بود؟

حضرت عباس در میدان افتاده بود. و هجوم زنان بود که شال سبزی ازگردن کودکان شان نذر دست بریده حضرت می کردند. مشتی خاک از کنار نعش برمی داشتند و به سر و صورت می کشیدند. هرچند که دیگر خاک نبود؛ همه چیز بود. معنای دیگری داشت؛ چرا که شهادت "ماده" را "معنی" می کند.
امام، کمرشکسته به خیام می رود... .

من داشتم می نوشتم که علی اکبر چگونه شهید شد. و به یاد آن سال ها بودم که پیدا کردن کسی که نقش حضرت عباس و علی اکبر را بازی کند، چقدر دشوار بود؛ و حالا چه فراوان و آسان! که ناگهان صدای کِل زدن زنان در مغز استخوانم پیچید.

چه شده است؟ واویلاست! قاسم به میدان می رود؟

خدایا چقدر سریع اتفاق می افتد! اصلا فرصت نوشتن و تحلیل چند و چون وقایع نیست. قاسم به میدان می رود سراپا سبز، سوار بر اسب سفید، با گستوان سبز.

قاسم شهید می شود و زنان کِل می زنند! مگر عروسی است؟!

من نمی دانم این زنان تماشاگرند، یا بازیگر؟! بعد از قاسم، طفلان زینب به میدان می روند. کفن پوش- ولی این ها که هنوز کودک اند! شمشیرهایشان به زمین می خورد!

کسی چه می داند، شاید دور از چشم مادر، در شناسنامه هایشان دست برده اند! دو طفل بر خاک پرپر می زنند...

علی اصغر بر دست امام زمان ظهور می کند. میدان ساکت است؛ اما صدای انفجاری در ذهن من تداعی می شود،- صدایی شبیه انفجار توپ یا موشک- حرمله تیر را رها می کند. تیر صدایی ندارد؛ اما در ذهن من صدای موشک تداعی می شود.

خدایا، تیر حرمله امروز چه صدای عجیبی دارد! حرکت آخر علی اصغر و سپس آرامش و پاشیدن مشتی خون به آسمان!

اما این نمایش واقعا چقدر شبیه عاشورا است؟ تنها یک نفر غیر از خدا می تواند قضاوت کند. او که هر دو نمایش را دیده است؛ خورشید! ظهر شده است. خورشید، آن روز ظهر هم آن جا بوده و همه چیز را دیده است! هم اکنون هم در وسط آسمان به تماشا ایستاده است.

اگر چه خورشید به مساوات بر هر دو دسته می تابد؛ ولی این عادلانه نیست. خورشید نباید بر تشنگان، این گونه بی رحمانه بتابد!

اما خورشید هم انگار باور کرده و در نمایش شرکت کرده است. وچه خوب نقش خودش را بازی می کند!- گرم و سوزان- درست مثل آن روز.

صدای اذان مرا به خود می آورد. امام به نماز می ایستد. در گرماگرم جنگ!

پس از نماز، نوبت به امام می رسد.

یعنی دیگر هیچ کس نمانده است که پیش از امام به میدان برود؟

امام بر ذوالجناح طلوع می کند و بال می گیرد. خدایا چقدر شبیه امام است! مخصوصا حالا که سوار اسب است!

و دیگران چقدر شبیه آن هفتاد و دو نفر بودند

و من چقدر شبیه تماشاگران هستم!

و ما همچنان تماشاگر بودیم. اما چطور می شود تنها تماشاگر بود گذاشت تا همه چیز عینا شبیه آن روز تکرار شود؟

تا چند لحظه دیگر مثل همیشه، امام هم به میدان می رود، شهید می شود و نمایش هم به پایان می رسد.

فریاد "هل من ناصر" از گلوی امام برخاست. میدان ساکت بود. دوباره فریادش به آسمان رفت؛ ولی باز هم همه جا ساکت بود.

ناگهان از گوشه سمت راست میدان غوغایی برخاست. صف تماشاگران به هم خورد. همه چشم ها به آن سو چرخید- نگران-

ناگهان یک صف منظم از سبزپوشان کفن پوش به میدان زدند. – تفنگ به دوش – گویا دیگر تاب تماشا نداشتند. سبزپوشان در جلو امام ایستادند. خدایا چه شده است؟

قرار نبود نمایش چنین باشد. پشت سر سبزپوشان، مردم که تا آن لحظه تماشاگر بودند، به میدان ریختند. پیر، جوان، زن، کودک- با لباس های معمولی- میدان سراسر سبز شد!

سرخ پوشان گم شدند. خدایا این ها چه می کنند؟ آیا می خواهند نمایش را از نو شروع کنند؟ نه، مثل اینکه می خواهند نمایش را ادامه دهند.

گویا پس از هفتاد و دو نفر، باز هم کسانی هستند که پیش از امام به میدان بروند... .

هنوز نوبت امام نرسیده است.

اخبار مرتبط

پنهان چو دل

گریه را به مستی بهانه کردم

احمد شاملو

تاریخ عشق را حتما بخوانید

بهترین آدمها

کسب 3 مدال طلا،‌2 نقره و4 برنز حاصل تلاش نمایندگان ایران

کتاب هایی که از همان سطر اول جذب تان می کنند

خدایا منو ببخش

مناجات با خدا

اسرار ازل

خانم‌ها چه زمانی همسرشان را خوش‌تیپ می‌دانند؟

زیباترین عصرانه های بهاری در این بالکن ها

سید محمد حسن سید شجاع خالق برند "اریکا"

خدا

دکوراسیون ماه تولد، چیدمانی که برای شما ممنوع است!

بیوگرافی زنده یاد دکتر افشین یداللهی

زندگی

رونمایی از پوستر فیلم ویلایی ها

شروع کار سامانه ثبت نام کارورزی

هنرمند موفق

سرودن شعر کودکان و نوجوانان برای امام رضا (ع)

«فروشنده» دومین اسکار فرهادی

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

حمایت از کارآفرینان و کسب و کارهای خرد

در معماری، رنگها چه می گویند؟

نوآوری در کسب وکار را چه زمانی و چگونه باید به کار برد

دلایل نادیده گرفته ای که باعث می شود شما همیشه سردتان باشد

آغاز پیش‌فروش بلیت‌های نوروز از ۱۷ بهمن

در دانشگاه شهید بهشتی جایزه ملی «تعالی و پیشرفت» اعطا شد

آغاز رسمی برنامه های پایتخت فرهنگی جهان اسلام در مشهد

پذیرفته‌شدگان نهایی رشته‌های نیمه‌متمرکز

پایان مسابقات کشتی جام جهان پهلوان غلامرضا تختی

احداث پارک بانوان با اختصاص بیش از سه میلیارد تومان

ساخت بینی مصنوعی که قادر به تشخیص عفونت در خون می باشد

آشنایی با پل نا کجا آباد در جاده آتلانتیک

طرز تهیه سمبوسه سیب زمینی و قارچ

با انتخاب پرده ی مناسب نواقص دکوراسیون خود را برطرف کنید

مدلهایی از چکمه زنانه گوچی GUCCI

شعری در مورد یلدا

کشورهایی که هزینه سفر به آنها شاید بسیار کمتر از سفر به شهرهای دیگر ایران باشد.

طراحی واکسنی جدید برای جلوگیری از اعتیاد

سفره آرایی شب یلدا

طرز تهیه ژله به شکل هندوانه شب یلدا

چیدمانی به سبک مکزیک

دشوارترین سؤالات زندگی را ازخود بپرسید

پدر

با ثروتمندترین کشورهای دنیا آشنا شوید

اختراعات ساده و بسیار تاثیرگذار بر زندگی بشر

پیشنهادهایی برای دکوراسیون منحصر به فرد سقف منزل

ست کردن لباس با رنگ سورمه ای و قهوه ای، یک ترکیب زمستانی زیبا و شیک

روش صحیح برخورد با دختر بچه های بی نظم

ازدواجی موفق با در نظر گرفتن این موارد

خطای دید

شادترین گورستان های دنیا

باکفش های رنگی می‌شود چه جور لباسی  پوشید

دکوراسیونی خلاقانه با ترکیب دو رنگ سیاه و سفید

تشک هوشمند با تغییر دما برای بهبود کیفیت خواب

با 15 شهر شناور برروی آب آشنا شوید

شعر خدا

اگر زمین دور خودش نمی چرخید چه می شد؟

با بهانه گیری کودکان چطور مقابل کنیم ؟

با نگاه کردن به پوست، ناخن و مو سلامتی شما مشخص می شود

راهکارهای پیشگیری و درمان زگیل

تولید ماده ای شبیه کاغذ باظرفیت مشخص برای ذخیره نیروی برق

کشف درمانی برای قطع نخاع

۱۰ برترین پیشرفت فناوری خانه های هوشمند

قوانینی برای داشتن زندگی موفق و شاد

9 اشتباه مدیران که باعث میشود کارمندان شایسته کارشان را ترک کنند را بشناسید

با این 6 گام مسیر کارآفرینی را با فراز و فرودهای کمتری تجربه کنید

اگر این علایم را دارید حتما به مرخصی بروید

شغال در خم رنگ

زندگی نامه بهلول و دین اسلام

بهلول و وزیر عثمانی

شعر زیبای وفا نکردی وفا کردم

زیباترین گنبدها در ایران

جاذبه گردشگری قصر هنرهای زیبایی مکزیک

باسکونت در روستای هواکسی درچین صاحب یک خودرو و یک ویلا شوید

معرفی 10 مدل مبل شیک

چگونه یک چیدمان دلخواه در منزل داشته باشید

چه رنگی را در چه جایی از منزل بکار ببریم

توصیه هایی برای شیک پوشی آقایان

چگونه با هارمونی رنگها یک تفاوت بزرگ در لباس پوشیدنتان ایجاد کنید

چطور مطابق با استایل شخصی خود لباس بپوشید؟

چند درس آموزنده از زندگی حضرت یونس (ع)

22 رفتاری که زنان دارای اعتماد به نفس انجام نمی دهند

با 10 نفر اول برترین داشمندان و نوابغ زنده جهان آشنا شوید

یکی از جاذبه های گردشگری اسپانیا باغ وحش بیوپارک والنسیا

با جاذبه های گردشگری هلندآشنا شوید

فناوری سیستم روشنایی برای کفشهای ورزشی

آیا می دانید گجت چیست؟

دکوراسیونی از رنگ بادمجانی عمیق به بنفش کمرنگ

خانم‌های خوش تیپ چه اکسسوری هایی لازم دارند

رازهای خوش تیپی وشیک پوشی برای آقایان

4 ویژگی شخصیت کودکان مختلف و روش صحیح برخورد با انها

هر شب پیش از رفتن به رختخواب (یا پس از بیدارشدن) این پرسش ها را از خود بپرسید !

معرفی چهار کتاب برای مطالعه در شب های طولانی زمستان

اپلیکیشن وام دادن چشم خود به نابینایان!!!!

عینک آفتابی {اسنپ‌چت} یا دوربین فیلمبرداری

آشنایی با تمامی جاذبه های گردشگری شهر بانکوک

جاذبه گردشگری همزیستی صلح آمیز ببرها درکنارانسان

captcha